ساعت3.5 صبح بلندشدم و رفتم مرکز استان واسه ویزیت دکتر .انجام شد و برگشتم و بسیار خسته شدم. 500 کیلومتر با ماشین با داداشی رفتم و برگشتم.
داروها زیاد گرون نبود ولی اجاره خونه چند بنگاه رفتم حسابی گرون بود. اونایی که میخوان ازدواج کنند چه جوری خونه پیدا میکنند؟
احساس میکنم دیگه توان ندارم و بدنم دیگه قدرت قدیمو نداره که بتونه یه بچه رو و مسیر رسیدن به اونو طی کنه تا چه برسه به دوقلو. از خستگی زیاده. کم آوردم. واین مواقع شدیدا از همسرم ناراحت میشم. انگار که مجبورم بچه بیارم چون اون میخواد و من ترجیح میدم راحت باشم.وکسی به کارم کار نداشته باشه. ازش متنفر میشم. از زن بودنم ناراحت میشم.دیگه تحمل و صبر ندارم .دو روز دنیا و اینهمه رنج.نه خدایا.بسه دیگه.
من آرامش میخوام.
سلام.با تشکر از حضور شما.
مطلب زیباست وبسیار قابل تامل، ولی انتخاب شما زیباتر.
با آرزوی سلامتی برای شما و دوقلوها والبته پدر دوقلوها
موفق باشید
وااااااااااااااااااااااااااااااااای چی می بینم. مامان دوقلوها اینقدر خسته و بی انرژی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱
مگه میشه سال ۹۰ سال بی نشاطی تو باشه!!!!!!!!!!!!!!!!
بلند شو ... وضو بگیر ... رو به قبله دلت ... نیت دو رکعت عشق کن و نماز بخوان ... بگذار عشق به خالق هستی شره کند از تمام وجودت ... بگذار هستی در تو جاری باشد ...
بگذار از جنس نور باشی و به نور مطلق نزدیک ...
دیگر ازت چنین پستهایی نبینم ها
فقط شاد باش و به همه مشکلات با توان و انرژی بگو ...
من آماده م .... ببین چه جوری ادمو عصبانی می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سه روز نبودما ببین چه خبر شده