من نمیدونم با این حس قوی مهمانداری آقای همسرم چه کنم؟ دم به دم مهمان دعوت میکند و البته همه زحمتشم برای منه.
یا من خیلی درونگرا هستم یا آقای همسر خیلی برون گرا تشریف دارند. خلاصه هر کسی رو که می بینه یا دو روزه همکارشه میگه فلان روز بریم بیرون و منم باید تمام کارا رو با پخت و پز انجام بدم. البته خودشم اصلا وقت نداره که یک ذره کمک کنه. نمیتونه به درخواستهای افرادی که هیچ سنخیتی هم با خانواده ما ندارند مثلا متاهل نیستند یا نمیشناسیمشون هم نه بگه. انگار خدا مارو آفریده تا در خدمت دیگران اونم از نوع مهمانداری باشیم.
البته منم میخوام که هفته ای یه بار مهمانی باشد ولی با کسی که یه چیزی یاد بگیری و من انتخاب بکنم و هدف دار و ادامه دار باشه این ارتباط نه اینکه فقط ارتباط بی هدف و یک ارتباط صرف برای همان جلسه.
از بس مهمانی دادم که هیچ وقت به جلسه دوم نکشید اونم برای افراد ناشناس خسته شدم.
کلی خرید کردیم ... کلی با فرهنگ مردم آشنا شدیم و تازه با مدیر وبلاگ آفتاب عالم تاب هم ملاقات کردیم. ما مهمان خانواده گرم آقا پدرام شدیم ...
واقعا جنوبی ها خونگرم ... ساده ... صمیمی و زلالند.
من و خانواده ام اینو با همه وجود احساس کردیم.
راستی نگران جای خریدهایم نباش. خوشبختانه اتاق من دریایی است که با این قطرات پر نمیشه
راستی نکنه اگه یه روز ما هم خواستیم بیایم شهرتون !!!!!!!!!!!!!!!! چی راستی من نمی دونم کدوم شهر هستی .... بالاخره نکنه بگی ای وااااااااااااااااااااااااااااااای مهمون جدید
البته یه فرق اساسی وجود داره و اون اینکه دیدارهای ما و دوستی ما حتما به یه جلسه ختم نخواهد شد ...
خواهرانه هایمان پر دوام باد
سلام صبح بهاریت به خیر و شادی ...
امروز هم اومدم تا یه پیام کوچولو از جهان هستی رو به گوش جانت
بسپارم و برم ...
خوشحالم که ماموریت این پیام رسانی از سوی خداوند مهربان به این
کوچکترین محول شده ... یادمان باشد :
هر کس آنچنان می میرد که زندگی می کند ! ...
همیشه مهربان بمان ...
این رمز ماندگاری است ....
سلام.
ممنون از اظهار لطف شما.
نه خیر ما هرجا بریم باید چشممون به اسم نیایش خانم و امیرحسن عزیزم وبروبچه های دوست داشتنی آفتاب هشتم بخوره.عجب سعادتی نصیب ماشده.موفق باشید و سالم و سرحال ان شاءالله...