صحبت خاصی نیست امروز روز پنجم زدن امپولامه. امروزرو همسرم بد زد.خون اومد و دورشم کبود شده.ولی من هر روز منتظرم کی صبح بشه تازودتر امپولا زده بشه ومن نزدیکتر به خواسته ام بشم.واقعا عجله برای گذران عمرمو دارم.
یه جوک: یه نفر با دوستش صحبت میکنه بهش میگه داری میری دریا؛کشتیت غرق شد چه میکنی؟ میگه به یه درخت می چسبم.میگه آخه وسط دریا درخت کجا بود؟ دوستش میگه: مجبورم !می فهمی مجبورم !
خلاصه خواست خدا رو که ما چاکرشیم از دم (به خودمون و خدا دروغ میگیم)ولی مجبورم می فهمی مجبورم.
پ.ن:واقعا یکی منو روشن کنه که وقتی کاری باید انجام بشه و خدا کنه خدا بخواد و از سویی خدا نخواد اونوقت پس من چکاره ام که خدا میگه از تو حرکت از من برکت؟