برای لحظه حال

برای دلم مینویسم چون خودمو دوست دارم.

برای لحظه حال

برای دلم مینویسم چون خودمو دوست دارم.

کتاب گمشده پیدا شد.

یک کتاب انگلیسی بنام اکسپرس ویز داشتم که 6 سال پیش فکر میکردم دادم داداشی .دیروز که باز قرار شد کلاس بریم و همین کتابو دوباره بخونیم تازه دیدم که باز کتابه نیست .به داداشی به دزفول زنگ زدم که یه بار دیگه بگرد این دفعه دهم بود که در طی این سالیان گفته بودم که کتابم پیش تو نیست؟ گفت بخدا نیست و من نگرفتم و من اصرار میکردم اقلا بگو گمش کردی نگو نگرفتی. که گفت راستشو بخوای جادوی فکر بزرگ از  تو پیش منه ولی اون نه. 

شایددست فهیمه هست.منم به فهیمه که اونور خیابون خونه ما زندگی میکنه زنگ زدم که بپرسم کتابم دست تو نیست گفت" یه هفته هست گذاشتمش کنار برات بیارم. اه از نهادم براومد گفتم اگر پیشم بودی اونقدر موهای فرفریتو می کشیدم  که صاف بشن. اخه تو6 ساله کتاب منو گرفتی .10 بار تا حالا بتو گفتم کتابمو داداشی گم کرده حالا میگی میخواستی این هفته برام بیاریش. 

خلاصه بعد نیم ساعت من داشتم کتابمو ورق میزدم و حالشو میبردم. 

امیدوارم شما هم به گم کرده هاتون زود برسین خیلی زودتر از من.

دشت ارغوان

امروز با دوستانمون میخواهیم برویم دشت ارغوان. این دشت در این فصل سال مملو از گلهای ارغوان هست. البته من تا بحال  اونجا رو ندیدم و بنا بگفته دیگران ذکر کردم. 

خیلی وقته یک گفتگوی خیلی خوبی با رامین داداشم شروع کردم که به خود شناسی و اگاهی من به خودم کمک کننده است. 

یک دعای قشنگ هم ازمفاتیح الجنان بهم یاد داده که خیلی لذت بردم.